توی این مدتی که بلاگر بودم (البته اگه واقعا بوده باشم...) ، هر وقت خیلی ناراحت، عصبی، مضطرب، دل آشفته، سردرگم و ... بودم یه بلا سر وبلاگم آوردم! :| از تغییر اسم و عکس نویسنده گرفته تا پیش نویس شدن پستها و حتی حذف وبلاگ. این روزها هم به نبودن و ننوشتن دارم فکر میکنم. راستش رو بخواید دوست ندارم در مورد زندگی جدیدم تا وقتی به نظم و ثبات نرسیده چیزی بنویسم. به خاطر انتقالی توی یه برزخ و بلاتکلیفی غوطه ور شدم. حس میکنم توی این دانشگاه معلقم. همه چی موقتیه. باید باشم و نباشم. دوست ندارم با اینجا خاطره بسازم چون میدونم قطعا روزی دلتنگش خواهم شد. لعنتی من گاهی برای هیوا هم دلم تنگ میشه :| ، بهشتِ بهشتی که جای خود داره. بگذریم! خاطره رو میگفتم؛ خاطره سازی برای من مساوی میشه با ثبت تمام وقایع و جزئیات. حالا برای ننوشتن چه راهکاری به ذهنم میرسه؟ دور شدن از فضای وبلاگ نویسی! میدونم ایدهی مسخره ایه ولی همیشه جواب داده و در واقع امتحانش رو پس داده. :)) از طرفی دوست دارم خاطرات و نوشتههای دانشگاهم با وقایع دانشگاه جدیدم شروع بشه. دوست دارم خیالات دیروز که به حقیقت پیوستن، خاطرات امروزم بشه. :)) این مقدمه برای خداحافظی کافی نیست؟! :دی
.
مسلما مجددا خواهم نوشت. شاید همینجا. شاید یه جای دیگه. شاید یه وبلاگ جدید. شاید کانال تلگرام. شاید توییتر یا اینستاگرام...
این روزها وبلاگ نویسی خیلی کمرنگ تر از سابق شده و خیلیهاتون یا کلا رفتید و نیستید یا پیدای پنهان هستید! خلاصه بگم اگه همچنان تمایل به خوندن خزعبلات من داشتید همینجا اعلام کنید تا اگه این وبلاگ رو حذف کردم دستتون به یه جا بند باشه. :دی
کامنتها به مدت ١٠ روز باز هستن و بعد از اون بسته خواهند شد.
.
نمیدونم کی برمیگردم و چقدر زمان نیازه برای نبودن ولی به قول نیما «من از یادتون نمیکاهم.» همچنان هم محتاج دعاهای خوبتون هستم. برام دعا کنید این بار بشه، همین. :))
خدانگهدار همگی. دوستدارتون لولی وش مسرور.❤